منبع:
www.Juventus.ir
منبع:
www.Juventus.ir
گفته می شود که برای تبدیل شدن به یک قهرمان باید باهوش و البته ماجراجو باشید.
اعتقاد دارم که من یک ورزشکار منظم هستم و به خوبی با معنای شغل و ورزش آشنا می
باشم. من گل های زیبای فراوانی را به ثمر رسانده ام و این نشان می دهد که من بازیکن
تیزهوشی هستم، بدون شک استعداد به تنهایی کافی نیست ، هنگامیکه در پادووا توپ می
زدم همه از بازی و استعداد یک نوجوان شگفت زده شده بودند، صحبت از نوجوانی بود که
در نزدیکی دریاچه ساکن بود، یک جزیره در نزدیکی ونیز ، همه عاشق این نوجوان بودند ،
او یک قهرمان خواهد شد و کسی در مورد شک نداشت اما دوری از خانواده برای این نوجوان
بسیار دشوار بود ، در سن سیزده سالگی از خانواده دور شدم تا به پادووا
بپبوندم.
در ابتدا دوری از خانواده برای من مشکل نبود زیرا پیوستن به این
تیم رویای من بود. اگر در فوتبال به موفقیت نمی رسیدم بدون شک راننده ی ماشین های
سنگین می شدم. هدف من رفتن به پادووا ، شناخت و کشف استعداد خود بود، استعداد به
شخص و ضعف هایش بستگی دارد، من در پادووا حتی برای یک روز هم دست از فوتبال نمی
کشیدم اما با این حال من نوجوانی تنها و البته خجالتی بودم. در سن هشت سالگی در تیم
مدرسه که از هفت بازیکن تشکیل شده بود راهی فینال شدیم اما در فینال از تیمی که
نسبت به ما سن سال بیشتری داشتند شکست خوردیم. گروه خوبی داشتیم با لباس های زرد و
آبی، هنوز عکس هایی از آن دیدار را در اختیار دارم. من در باشگاه نونهالان توپ می
زدم و برای پیشرفت باید به سن ویندمیانو منتقل می شدم، در تیم نونهالان با لباس های
سرخ و سفید، تیم خوبی بودیم و در بیشتر دیدارها پیروز می شدیم ، من همیشه از ابتدا
به میدان می رفتم."
هنوز نخستین دیدار رسمی در یک ورزشگاه بزرگ را به یاد
دارم ، رقابت های قهرمانی دانش آموزان بود. با دو گل من، میلان را شکست دادیم و من
برای اولین بار بود که در میدان با خود سخن می گفتم " بسیار زیباست " ، استعداد
پیشرفت و رشد می کند اما هرگز پیر نمی شود ؛ برای مثال مارادونا تا ابد این استعداد
را خواهد داشت و اگر در سن هشتاد سالگی قصد داشته باشد که یک ضربه ی ایستگاهی بزند،
بدون شک آن را گل خواهد کرد ؛ ما پیر می شویم و بدن های ما پیر می شوند اما درون ما
هرگز، استعداد مانند یک جانور است، با فکر و اندیشه بیگانه است.استعداد این است که
پیش از ضربه زدن به توپ، با تمام وجود گل شدن آن را احساس می کنید. از من می پرسند
که چگونه گل های سرنوشت سازی را به ثمر می رسانم ؟ در واقع من نمی دانم ؛ شاید یک
چیزی باعث می شود تا کارهای سرنوشت سازی را انجام دهم، بعد از مرگ پدرم به باری گل
زدم و شروع کردم به فریاد زدن اما وقتی که برای نخستین بار این صحنه را از تلویزیون
مشاهده کردم، شگفت زده شدم ، من فکر می کردم که یک گل کلاسیک به ثمر رسانده ام ، در
واقع چنین چیزی نبود و کاری که انجام داده بودم خارق العاده بنظر می
رسید.
با اینکه من بیش از سیصد گل زده بودم و در برابر دروازه های حریف یک
مهاجم خطرناک بودم اما به نظر می رسید که تمام این گل ها باید وارد دروازه می شدند
و این کار سرنوشت بود. یک ورزشکار به اندازه ی دست ها و پاها به اندیشه های خود نیز
نیاز دارد. من همیشه می خواستم در بیرون از ورزشگاه هم شخص با استعدادی باشم اما
گذر زمان نشان خواهد داد که آیا من در این کار موفق بوده ام یا خیر ، نمی توان
استعداد را آموزش داد اما می توان به پیشرفت آن کمک کرد. اگر استعداد موجود در
مارادونا پیشرفت می کرد ، آیا وی می توانست به تنهایی برنده ی سه جام شود ؟ شاید ،
آیا مسی برتر از مارادونا خواهد شد ؟ شاید، استاد واقعی کسی نیست که از نظر فنی
برترین انسان باشد بلکه استاد واقعی کسی است که چیزهایی می داند که تو آن ها را نمی
دانی. استاد واقعی می تواند حقیقت را نمایان کند به همین دلیل من به کسانی که
اطلاعات بیشتری نسبت به من دارند ، احترام می گذارم حتی اگر هدف من ابعاد بزرگتری
داشته باشد."
منبع:
www.Juventus.ir
منبع:
www.Juventus.ir
قسمت دوم کتاب الکس دل پیرو ستاره ی بی چون و چرای یوونتوس با نام Giochiamo Ancora
به زندگی وی مربوط می شود. در ادامه می توانید ترجمه ی بخش دوم کتاب الکس را
بخوانید:
نام من الساندرو دل پیرو است، من فوتبالیست هستم و رویاهای کودکی
من به واقعیت تبدیل شد، من خوشحال و البته خوش شانس هستم زیرا هیجان و اشتیاقی که
داشتم اکنون زندگی و شغل من است ، فکر نمی کنم که انسانی بیش از این خوش شانس باشد
، من پدر سه فرزند کوچک هستم."
"آرزوهای بزرگی برای آن ها می کنم و امیدوارم
که روزی شور و اشتیاقی که دارند، زندگی ان ها شود و روزی من را به یاد بیاورند
همانطور که من پدرم را به یاد می آورم، فقط در این صورت است که من مطمئن خواهم شد
که مانند پدرم، پدری خوبی بودم، بعضی وقت ها می خواهم به آن ها بگویم که دوستشان
دارم و این احساس با شدت زیادی در من پدید می آمد و بعضی وقت ها تنها سکوت کافی
بود؛ من یک مهاجم هستم، وظیفه ی من گلزنی است نه نویسندگی؛ من نه معلم هستم و نه
فیلسوف اما زندگی من با تجربه های زیادی همراه بود و دوست دارم که این تجربه ها را
در اختیار دیگران قرار دهم ، ورزش یک درس بزرگ است ، شاید به آمادگی جسمانی خلاصه
شود اما این ورزش بی پایان است و در این ورزش ارزش ها و باورهای زیادی وجود دارد و
کسی که به آن ها ایمان نداشته باشد ، یک ورزشکار واقعی محسوب نمی شود."
"می
خواهم که در این کتاب ده موردی که از ورزش آموختم قرار گیرد ، ده ! شماره ی پیراهن
من ، ده موردی که من در میدان و بیرون از آن پیروی می کردم ؛ البته این کتاب برای
نوشتن خاطرات یا زندگینامه منتشر نمی شود بلکه چنین کتابی موقعی منتشر می شود که
زندگی ورزشی رو به پایان باشد البته من این روز را همچنان دور می بینم ؛ این کتاب
من هستم، مردم من را می شناسند اما عده ی کمی از من شناخت کاملی دارند، از پندها
بیزارم ، من اصول ، قواعد و ارزش ها را دوست دارم ؛ کدام ارزش ها ؟ اتحاد یک مجموعه
، پایداری و عدم خود پسندی ، این به نظر من این یک فرهنگ هست ، وفاداری ، فداکاری و
هیجان را دوست دارم ، می خواهم برای رسیدن به چیزی که دوست دارم تمام توان خود را
به کار گیرم ، دوستی ، همکاری و تصمیم گیری در وقت مناسب را دوست دارم ؛ من در
زندگی این کار را کرده بودم و اخیرا در یوونتوس پس از بیست سال تصمیم خود را گرفتم
، بسیار دشوار اما ضروری بود ؛ پیروزی را دوست دارم."
"گاهی وقت ها حیرت زده
می شوم که کدامیک بهتر است، عشق به پیروزی یا نفرت از باخت ، دوست دارم که پیشرفت
کنم و تا خستگی کامل به این کار ادامه بدهم ، برای شخصی مثل من گزینه ی دومی وجود
ندارد ؛ باید شنوا ، با هوش و آماده باشم ؛ با توجه به آرامشی که دارم من شخصی
کنجکاو هستم و این به من کمک زیادی کرد ، من مدیون استعداد خود هستم ، از کودکی با
آن زندگی کردم اما همچنان این برای من یک راز است ، تیزهوشی در فوتبال یک راز بزرگ
است ، شاید آن یک هدیه است که خدا به من داده است و در آن به شایستگی ها توجهی نمی
شود ، در دوران کودکی شب و روز را همراه با یک توپ پنبه ای سپری می کردم و سعی می
کردم توپ را از بین پایه های صندلی عبور دهم، پایه های صندلی یک دروازه ی فرضی بود
، شاید این استعداد من باشم، با آن زندگی می کنم و از آن ممنون هستم
."
"همیشه تلاش می کردم که به بهترین بازیکن و بهترین انسان تبدیل شوم ،
گاهی موفق می شدم و گاهی نه ، همه چیز به اراده ی من بستگی داشت ، من محبوب بودم و
ورزشگاه نقش خانواده را برای من ایفا می کرد ؛ گاهی لحظات تاریکی را سپری می کردم و
با درد جسمانی و روانی آشنا می شدم و رهایی از این وضعیت بدلیل عشقی بود که
اطرافیان نسبت به من داشتند یا بدلیل اعتماد به نفس بود ؛ بهترین چیزی که دوست دارم
مسافرت است و اینکه به همراه فرزندانم به یاد دوران کودکی بر روی چمن بخوابم و با
نگاه به ماه به یاد گذشته بیفتم."
منبع:
www.Juventus.ir
کتاب الکس با نام Giochiamo Ancora یا به بازی ادامه بدهیم منتشر شده و در بخش اول
به موضوع بزرگ شدن و شغل آینده پرداخته است. در ادامه ترجمه بخش اول کتاب را با هم
می خوانیم
" در دورانی که در مقطع ابتدایی مشغول به تحصیل بودم، این فکر ذهن
من را به خودش مشغول کرده بود، می خواستم فوتبالیست بشوم اما معلم به من گفت که
فوتبال یک شغل نیست بلکه یک بازی هست. پدرم یک برق کار بود و این یک شغل محسوب می
شد، من رشد کردم اما همچنان این جمله در ذهن من ماندگار شد، پدرم فقط شب ها را در
خانه سپری می کرد اما گاهی وقت ها و در نیمه های شب زنگ تلفن خانه ی ما به صدا در
می آمد و پدرم مجبور می شد خیلی سریع لباس کار را بپوشد زیرا دوستان و همکارانش
بالای دکل های برق منتظر وی بودن ، همیشه به پدرم فکر می کردم."
"وی مجبور
بود در یخبندان، طوفان و رعد و برق مشغول کار بود و از دکل ها بالا می رفت و من در
اتاق برخورد قطره های باران با پنجره را تماشا می کردم ، پدرم نور را دوباره به شهر
هدیه می کرد و من این را در ذهن خود تصور می کردم، برق کاری مهمترین شغل است ، پدرم
قهرمان من بود ، گاهی می نوشتم که می خواهم مانند پدرم شوم و گاهی یک آشپز یا
راننده ، بدلیل علاقه ای که به غذا دارم ، آشپزی را دوست دارم و رانندگی را بدلیل
منظره های زیبا و زیبایی ماشین های سنگین دوست داشتم."
"هر چه که دوست داشتم
را می نوشتم اما توانایی دست یابی به تمام این آرزوها را نداشتم، البته در آینده به
چیزهای مهمی رسیدم و زندگی فوتبالی من مثل یک سفر طولانی بود و به من یاد داد که
غذای سالم بخورم و برای جلوگیری از اضافه وزن از پرخوری پرهیز کنم؛ در تابستان
روزهای بسیار زیبایی را سپری می کردیم؛ بعد از ناهار به خیابان می رفتم و تا تاریک
شدن هوا به بازی فوتبال ادامه می دادم، خانه ها ، باغ ها و خیابان در تاریکی ناپدید
می شدن، پدرم چهار چراغ را برای ما نصب کرده بود زیرا خیابان تاریک می شد ، آن
خیابان برای من یک ورزشگاه بود و آن بازی برای من یک کاپ قهرمانی."
"دوستان
یکی پس از دیگری با من خداحافظی می کردند و به خانه هایشان باز می گشتند، مادرم در
انتظار من است ، هفت نفر ، پنج ، سه و حالا فقط من و یکی از دوستانم باقی مانده
ایم، صدای قورباغه ها را می شنیدیم و شروع می کردیم به شوت به دروازه یا دریبل یک
دیگر ، بوی عرق و خستگی در ما نمایان شده بود و در تاریکی فقط یک توپ گرد را می
توانستیم ببینیم تا اینکه دوست من نیز به خانه می رفت و فقط من می ماندم و توپ ،
دوست با وفای من ، بازی با حریف فرضی را ادامه می دادم ، این دوران کودکی من بود ،
فقط به فوتبال فکر می کردم ؛ می خواستم یک بازیکن واقعی بشوم و یک قهرمان ، می
خواستم قهرمان اسکودتو و جام جهانی بشوم و یک بازیکن محبوب و مشهور ، می خواستم
ثابت کنم که کوچک ترین هم می تواند به بزرگترین و بهترین جایگاه برسد "
منبع:
www.Juventus.ir
اینده کاپیتان برای همه مهم است، برای همه بیانکونری ها، برای همه دوست دارانش و
برای بسیاری از کسانی که به فوتبال عشق می ورزند. الکس امروز به همراه برادرش
استفانو، روز جمعه را برای برگزاری کنفرانس خبری تعیین کرد. روزی که در ان در خصوص
گذشته و سال های حضورش در یووه صحبت خواهد و البته خداحافظی رسمی با یووه خواهد
داشت.
اما در این روز اسطوره از اینده و تصمیمی که برای دوران تازه ای از
زندگی ورزشی اش گرفته و یا خواهد گرفت، صحبت خواهد کرد. این کنفرانس در هتلی در
مرکز شهر تورینو برگزار می شود.
اله در جمله ای گفت " بله تلخی این فینال از
دست رفته وجود دارد اما نمی توان از فصل استثنایی گذشت. یک فصل رویایی و بزرگ
"
اما استفانو دل پیرو، برادر و مدیر برنامه های الکس نیز در خصوص اینده وی
گفت " او برای بسته شدن دوران بازیگری اش با یووه می خواست که پیروز شود، او هفته
گذشته جامی را با بهترین لحظات بالای سر برد، هواداران با تیم جشن گرفتند و این
برای همیشه در ذهن می ماند، فصل واقعا استثنایی ای بود. اتفاقات و احساساتی که برای
دل پیرو در این سال ها روی داد بسیار مهم و استثنایی بود، کمتر در دنیای فوتبال
چنین می شود. این همیشه به بهترین شکل در ذهن ها خواهد ماند. این رکوردها همیشه می
ماند، رکوردهای شماره ده یوونتوس "
اما اینده " درباره اینده خیلی زود صحبت
خواهیم کرد. به هر حال از اکتبر پیشنهادات و اخبار زیادی درباره او منتشر شد. اما
روش الساندرو متفاوت است، او تاکید داشت که همه چیز به بعد از فصل موکول شود. حالا
از امروز می توانیم به اینده فکر کنیم. می دانیم که تصمیم الساندرو برای بسیاری هم
مهم است.
منبع:
www.Juventus.ir
گاهی دلم میگیرد...
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم
فریبت می دهند
دلم میگیرد...
از خورشیدی که گرم نمیکند
و
نوری که تاریکی میدهد
از کلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت میدهند
دلم میگیرد...
از سردی چندش آور دستی که دستت رامی فشارد
و
نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمیبیند
از دوستی که برایت
هدیه دو بال برای پریدن می آورد
و بعد
پرواز را با منفورترین کلمات دنیا معنی میکند
و
دلم میگیرد...
از چشم امید داشتن به این همه هیچ
گاهی حتی
از خودم هم
دلم میگیرد
دکتر علی شریعتی
با تشکر از دوستم زهره
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش میزد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه میخوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول میدم مشقامو قشنگ بنویسم ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
علم بهتر است یا ثروت ؟؟؟؟؟
معلم، شاگرد را صدا زد تا انشاءاش را درباره علم بهتر است یا ثروت بخواند.
پسر با صدایی لرزان گفت:ننوشتیم آقا..!
پس از تنبیه شدن با خط کش چوبی، او در گوشه کلاس ایستاده بود و در حالی که دستهای قرمز و بادکردهاش را به هم میمالید، زیر لب میگفت: آری! ثروت بهتر است چون میتوانستم دفتری بخرم و بنویسم!!!!!!