یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم
یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم

بابام قول داده

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم که از عصبانیت شقیقه هاش میزد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه میخوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن ... اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول میدم مشقامو قشنگ بنویسم ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد

نظرات 1 + ارسال نظر
دریا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 03:37 http://azjensebaran.blogsky.com

وای بر من!!!
اشک در برابر این متن ها کمترین چیزه!
نمیدونم چی بگم...
موفق باشید

مو بر بدن آدم سیخ میشه
لازم به ذکر هست که این مطلب هم زهره بهم داده بود

Thank's

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد