یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم
یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم

برف در برق

هوای وبلاگم مثل هوا تهران و بیشتر شهرای ایران برفیه 

 

امیدوارم از اولین برف امسال خاطرات خوش براتون بمونه 

 

دوستون دارم   صالح

وبلاگ شیوا

سلام دوستان 

این دوست عزیزم شیوا وبلاگش رو تازه راه اندازی کرده و وبلاگ خیلی قشنگی داره تحما بهش سر بزنید 

اینم آدرسش هست http://just-kiss.blogsky.com/

 

با تشکر صالح

برنامه نویس و تاجر!!!

یک برنامه‌نویس و یک تاجردر یک > مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر > در هواپیما نشسته بودند. > برنامه‌نویس رو به تاجر کرد و > گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ > تاجر که می‌خواست استراحت کند > محترمانه عذر خواست و رویش را به > طرف پنجره برگرداند و پتو را روى > خودش کشید. برنامه‌نویس دوباره > گفت: بازى سرگرم‌کننده‌اى است. من > از شما یک سوال می‌پرسم و اگر شما > جوابش را نمی‌دانستید ۵دلار به من > بدهید. ...بعد شما از من یک سوال > می‌کنید و اگر من جوابش را > نمی‌دانستم من ۵دلار به شما > می‌دهم. تاجر مجدداً معذرت خواست > و چشمهایش را روى هم گذاشت تا > خوابش ببرد. این > بار، برنامه‌نویس پیشنهاد دیگرى > داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا > جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر > من نتوانستم سوال شما را جواب دهم > ٥٠ دلار به شما می‌دهم. این > پیشنهاد چرت تاجر را پاره کرد و > رضایت داد که با برنامه‌نویس بازى > کند. > > برنامه‌نویس نخستین سوال را مطرح > کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر > است؟» تاجر بدون اینکه کلمه‌اى > بر زبان آورد دست در جیبش کرد و > ۵دلار به برنامه‌نویس داد. حالا > نوبت خودش بود. تاجر گفت: «آن چیست > که وقتى از تپه بالا می‌رود ۳ پا > دارد و وقتى پائین می‌آید ۴پا؟» > برنامه‌نویس نگاه تعجب آمیزى کرد > و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش > رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را > مورد جستجو قرار داد. آنگاه از > طریق مودم بیسیم کامپیوترش به > اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در > کتابخانه کنگره آمریکا را هم > جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى > پیدا نکرد. سپس براى تمام > همکارانش پست الکترونیک فرستاد و > سوال را با آنها در میان گذاشت و با > یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها > هم نتوانستند کمکى کنند. > > بالاخره بعد از ۳ ساعت، تاجر را > از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او > داد. تاجر مودبانه ٥٠ دلار را > گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره > بخوابد. برنامه‌نویس بعد از کمى > مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، > جواب سوالت چه بود؟» تاجر دوباره > بدون اینکه کلمه‌اى بر زبان آورد > دست در جیبش کرد و ۵ دلار به > برنامه‌نویس داد و رویش را > برگرداند و خوابید