طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود.
معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است.
شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.
سلین دیون صدای او راچنین توصیف میکند:«اگر خداوند آواز میخواند، صدایش تا حد زیادی مانند آندره بوچلی بود»
آندریا بوچلی متولد ۲۲ سپتامبر ۱۹۵۸ است. او در روستایی در شهر لایاتیکو در توسکانی بدنیا آمد. او در همان کودکی از تنبلی چشم زجر میکشید. آندریا در ۶ سالگی به دلیل علاقه فراوان به موسیقی در آموزشگاهی به یادگیری پیانو پرداخت و همزمان به اپرا روی آورد. او در کنار علاقهاش به موسیقی، ورزش را نیز دنبال میکرد و طی بازی فوتبال در سن 12 سالگی با اصابت توپ به چشمش بینایی خود را کامل از دست داد. او پس از این موضوع تصمیم میگیرد با اینکه به پیانو، فلوت و ساکسیفون تسلط داشت در مدرسه نابینایان ادامه تحصیل دهد. او در حقوق دکترای خود را نیز دریافت کرد. اما دوباره به موسیقی روی آورد.
افتخارها
شاید برای بعضی ها تکراری باشه اما شعر بسیار لطیفیست از گفتوگوی مجنون و خدا
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پُر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نیشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق،دل خونم نکن
من که مجنونم تو مجنونم نکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یکجا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عا قل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم