با یکی از استاد ها صحبت میکردم که تو چرا انقدر فمینیسم هستی آخه من که هر کاری بگی میکنم ولی به اون دخترِ که هیچی کار نداشت نمره بیشتری دادی
برگشت بهم گفت:
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان ، من یک فمینیست هستم.
اولین بارجرقه های فمینیسم من در سن کودکی زده شد وقتی دیدم که مادر بزرگم
پسرهای فامیل را شومبول طلا خطاب می کند و آنها حق دارند با شورت دور حیاط
بدوند ولی اگر من جوری بنشینم که دامنم درست نباشد همه بسیج می شوند تا
دامن مرا روی پاهای کودکانه و بی خبرم بکشند و مدام گوشزد کنند که درست
بنشین.
ذهن پنج ساله ی من نفهمید ( هنوز هم نمی فهمد) که چرا آن
چیزی که وسط پای پسر عمه ام است باید با لفظ طلا آراسته شود و حتی گاهی با
الفاظ ( شومبولتو بخورم) خورده شود ولی آن چه من دارم مایهی شرمساری است و
باید پوشانده شود.
ذهن پنج ساله ی من حتی وقتی ده ساله شد نفهمید
که چرا آنها باید راحت ته کوچه دوچرخه سواری کنند و من با هزار مکافات
ویواشکی رکاب بزنم و روپوش و روسری ام مدام توی چرخ گیر کند و زمین بخورم و
همه به من بخندند.
او هرگز نفهمید چرا وقتی بالغ شدم و آن دو
جوانه ی سرکش در سینه هایم رویید باید آن را زیر مقتعه ی چانه دار بلند و
روپوش گشاد پنهان کنم و قوز کنم تا برجستگی های بدنم را از چشم ها بپوشانم.
ذهن من هرگز نفهمید چرا هرچه مربوط به زنانگی من است زشت و پنهانی و گناه
آلود است و هرچه مربوط به مردانگی پسر هاست قابل افتخار و ستودنی و حتی به
روایتی خوردنی است.
ذهن من هنوز پنج ساله است، نمی فهمد چرا به
عنوان یک دختر ناقص و نیمه است؛ نمی فهمد چرا همه برایش دنبال شوهر می
گردند فکر می کنند که بدون مرد کامل نیست. نمی فهمد چرا مادرش مدام می پرسد
این پسره کیه که هر شب زنگ می زند؟ اگر دوستت داره باید بیاد خواستگاریت.
او انقدر بچه است که فقط برای پوز زنی مادرش به آن پسر میگوید بیا خواستگاریم والکی الکی زن مردی می شود که دوستش ندارد.
او حتی نمی فهمدچرا درخانواده ی آن مرد، مردها یک طرف مجلس عرق می خورند و
بحث سیاسی می کنند و زنها طرف دیگر ظرف می شورند و مزخرف می بافند.
او نمی فهمد که چرا شوهرش التماس میکند که لطفا جلوی فامیل من سیگار نکش
وقتی خودش می کشد. او نمی فهمد چرا سیگارکشیدن مرد درست است و سیگار کشیدن
زن نا درست.
او نمی فهمد چرا وقتی مردش را نمیخواهد سالها باید دنبال طلاق بدود در حالیکه اگر مرد بود در یک هفته می توانست زنش را طلاق بدهد
ذهن من هنوز پنج ساله است. این ذهن پنج ساله دو برابر پسر های هم دوره اش زحمت کشیدتا دانشگاه برود ، آنها خرخون لقبش دادند.
این ذهن پنج ساله بین همه ی دانشجوهای ورودیاش شاگرد اول شد تهمت زدند که معلوم نیست با کدام استاد روی هم ریخته است.
بعدها مجبور شد هر تشخیص را دو بار تکرار کند برای آنکه چون زن بود حرفش نصف یک مرد ارزش داشت.
مجبور شد از زبان یک پزشک همکار( که زن بود )بشنود که پیش دکترزن نرو، زن ها همه بیسوادن و هیچ نگوید و دم نزند.
مجبور شد دو برابر تلاش کند تانامش نصف اعتباری که باید را بیابد.
مجبور شد دو برابر مردها خوب رانندگی کند تامبادا تصادف کند و این جمله را بشنود که ” زن ها دست به فرمون ندارند”.
مجبور شد دوبرابر مردهای دور و برش کار کند و دو برابر آنها موفق شود و دو
برابر آنها پول دربیاورد و آخر هم ” زن بی سر پرست” نامیده شود.
مجبور شد دو برابر مردها وبلاگ بنویسد تا صدایش به جایی برسد و آخر سر هم متهم شود که زنانه نویسی می کند و در
واقع “مرد” است..
از همه ی اینها گذشته ،نگارنده زن خوشبختی محسوب می شود. در خانواده ای
مرفه و غیرمذهبی بدنیا آمده ، امکان تحصیل و امکان فرار از آن چهارچوب های
غیر منصفانه وزشت را داشته است . او هرگز کتک نخورده و نفقه نخواسته و
حضانت طفلی را از دست نداده است.
با این همه زخمی وخسته است.
خسته است از اینکه از زبان مردهای بی خاصیت و احمقی که نصف ضریب هوشی او را
ندارند شنیده است که زن ها منطق ندارند، زن ها طنز ندارند، زن ها دست به
فرمان ندارند.
خسته است از جامعهای که اگر زنی مورد تجاوز قرار
بگیرد زن را مورد خطاب قرار میدهد که چرا حجابت کامل نبود و مقصر می شمارند
که مرد را گناه انداخته و از مردنمی پرسد که چرا مثل یک حیوان رفتار کرده
است.
خسته است از جامعهای که اگر زنی مورد خیانت قرار گرفت به او توصیه می کند که صبوری کند و خانمی پیشه کند و بیشتر به مردش توجه کند.
خسته است از جامعهای که سزای خیانت در آن برای مرد توجه بیشتر و برای زن سنگسار است.
خسته است از جامعهای که زن هایش قوز کرده و ترسیده و تهدید شده اند و
مردهایش باافتخار لگن خاصره شان را جلو می دهند و به شومبول های طلای خود
می نازند و به خودشان جرات می دهند به زن ها یی که دو برابر آنها قد کشیده
اند لقب کوتولگی بدهند.
خسته است از جامعهای که زنهایش به
کوتولگی خود افتخار میکنندوحاضرنیستند بهای قد کشیدنشان را بپردازند و
هنوز افسوس تازیانه و تسبیح و ته دیگ را می خورند. ،
بر او ببخشایید اوخسته است ازجامعهای که حتی معنی فمینیست را نمی داند
اون جا بود که گفتم استاد میخوای دو نمره ازم کم کنی! حرفات برام تکان دهنده بود
از هنگامی که خداوند مشغول خلق زن بود، شش روز می گذشت.
فرشته ای ظاهر شد و عرض کرد : چرا این همه وقت صرف این یکی می فرمایید؟
خداوند پاسخ داد : دستور کار او را دیده ای ؟
او باید کاملا” قابل شستشو باشد، اما پلاستیکی نباشد.
باید دویست قطعه متحرک داشته باشد، که همگی قابل جایگزینی باشند.
باید بتواند با خوردن قهوه تلخ بدون شکر و غذای شب مانده کار کند.
باید دامنی داشته باشد که همزمان دو بچه را در خودش جا دهد و وقتی از جایش بلند شد ناپدید شود.
بوسه ای داشته باشد که بتواند همه دردها را، از زانوی خراشیده گرفته تا قلب شکسته، درمان کند.
و شش جفت دست داشته باشد.
فرشته از شنیدن این همه مبهوت شد.
گفت : شش جفت دست ؟ امکان ندارد ؟
خداوند پاسخ داد : فقط دست ها نیستند. مادرها باید سه جفت چشم هم داشته باشند.
-این ترتیب، این می شود یک الگوی متعارف برای آنها.
خداوند سری تکان داد و فرمود : بله.
یک جفت برای وقتی که از بچه هایش می پرسد که چه کار می کنید
از پشت در بسته هم بتواند ببیندشان.
یک جفت باید پشت سرش داشته باشد که آنچه را لازم است بفهمد !!
و جفت سوم همین جا روی صورتش است که وقتی به بچه خطاکارش نگاه کند،
بتواند بدون کلام به او بگوید او را می فهمد و دوستش دارد.
فرشته سعی کرد جلوی خدا را بگیرد.
این همه کار برای یک روز خیلی زیاد است. باشد فردا تمامش بفرمایید .
خداوند فرمود : نمی شود !!
چیزی نمانده تا کار خلق این مخلوقی را که این همه به من نزدیک است، تمام کنم.
از این پس می تواند هنگام بیماری، خودش را درمان کند،
یک خانواده را با یک قرص نان سیر کند و یک بچه پنج سال را وادار کند دوش بگیرد.
فرشته نزدیک شد و به زن دست زد.
اما ای خداوند، او را خیلی نرم آفریدی .
بله نرم است، اما او را سخت هم آفریده ام.
تصورش را هم نمی توانی بکنی که تا چه حد می تواند تحمل کند و زحمت بکشد .
فرشته پرسید : فکر هم می تواند بکند ؟
خداوند پاسخ داد : نه تنها فکر می کند، بلکه قوه استدلال و مذاکره هم دارد .
آن گاه فرشته متوجه چیزی شد و به گونه زن دست زد.
ای وای، مثل اینکه این نمونه نشتی دارد. به شما گفتم که در این یکی زیادی مواد مصرف کرده اید.
خداوند مخالفت کرد : آن که نشتی نیست، اشک است.
فرشته پرسید : اشک دیگر چیست ؟
خداوند گفت : اشک وسیله ای است برای ابراز شادی، اندوه، درد، نا امیدی، تنهایی، سوگ و غرورش.
فرشته متاثر شد.
شما نابغهاید ای خداوند، شما فکر همه چیز را کرده اید، چون زن ها واقعا” حیرت انگیزند.
زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می کنند.
همواره بچه ها را به دندان می کشند.
سختی ها را بهتر تحمل می کنند.
بار زندگی را به دوش می کشند،
ولی شادی، عشق و لذت به فضای خانه می پراکنند.
وقتی می خواهند جیغ بزنند، با لبخند می زنند.
وقتی می خواهند گریه کنند، آواز می خوانند.
وقتی خوشحالند گریه می کنند.
و وقتی عصبانی اند می خندند.
برای آنچه باور دارند می جنگند.
در مقابل بی عدالتی می ایستند.
وقتی مطمئن اند راه حل دیگری وجود دارد، نه نمی پذیرند.
بدون کفش نو سر می کنند، که بچه هایشان کفش نو داشته باشند.
برای همراهی یک دوست مضطرب، با او به دکتر می روند.
بدون قید و شرط دوست می دارند.
وقتی بچه هایشان به موفقیتی دست پیدا می کنند گریه می کنند
و و قتی دوستانشان پاداش می گیرند، می خندند.
در مرگ یک دوست، دل شان می شکند.
در از دست دادن یکی از اعضای خانواده اندوهگین می شوند،
با اینحال وقتی می بینند همه از پا افتاده اند، قوی، پابرجا می مانند.
آنها می رانند، می پرند، راه می روند، می دوند که نشانتان بدهند چه قدر برایشان مهم هستید.
قلب زن است که جهان را به چرخش در می آورد
زن ها در هر اندازه و رنگ و شکلی موجودند می دانند که بغل کردن
و بوسیدن می تواند هر دل شکسته ای را التیام بخشد
کار زن ها بیش از بچه به دنیا آوردن است،
آنها شادی و امید به ارمغان می آورند. آنها شفقت و فکر نو می بخشند
زن ها چیزهای زیادی برای گفتن و برای بخشیدن دارند
خداوند گفت : این مخلوق عظیم فقط یک عیب دارد
فرشته پرسید : چه عیبی ؟
خداوند گفت : قدر خودش را نمی داند . . .
تمامی خانم های یه چیزی دارن که خیلی مهمه
برای گرفتن چیزشون خیلی باید زحمت بکشند
خواهرم تو چیزت ارزش داره
اون چیزت بمب ، میترکه و ترکش داره
کی میگه شما چیزت رو نگیری و چیزت رو نخوای؟
من هم پایتم چیزت رو سفت بگیر و ول نکن
حق زن رو دارم میگم فکر بد نکن
این بخش برای خانم های محترم هست
کسی نیستم که بخوام از خانم ها دفاع کنم
کلا کارم حقیقت گویی هستش
گویا هنوز در جامعه ما:
دختر بودن یعنی کله قند و لی لی لی لی..........
دختر بودن یعنی الگوی خیاطی وسط مجله های درپیت
دختر بودن یعنی همونی باشی که مادر وخاله وعمه ت هستن
دختر بودن یعنی " دخترو رو چه به رانندگی؟ " تو باید چرخ خیاطی برونی!
دختر بودن یعنی " شنیدی شوهر سیمین واسش یه سرویس طلا خریده 12 میلیون؟"
دختر بودن یعنی باید فیلم مورد علاقه تو ول کنی پاشی چایی بریزی
دختربودن یعنی نخواستن و خواسته شدن
دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری که تو عقدنامه نوشته باشه
دختر بودن یعنی "چه معنی داره عکس گذاشتی تو پروفالیت؟ (حتی باحجاب!)
دختر بودن یعنی " به بابات گفتی؟" داداشت راضیه؟! ناراحت نمیشن؟! رئیس اداره چی؟!!!
دختربودن یعنی " برو تو ، دم در وای نستا"
دختر بودن یعنی تو گرما لباست 4 متر و نیم پارچه ببره که مردان به گناه نیفتن!
دختر بودن یعنی " تا حالا کجا بودی ؟"
دختر بودن یعنی "کجا داری میری؟"
دختر بودن یعنی " تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم "
دختر بودن یعنی "کی بود بهت زنگ زد؟! با کی حرف میزدی؟" گوشیتو بده ببینم!
دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس کشیدن !