یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم
یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم

پَ نه پَ 12

دوستم اومده صاف رفته نشست رو بالشم! میگم:راحتی‌؟ میگه: بلند شم یعنی‌! 

میگم: پـَـَـ نَ پـَـَـــ بشین قالب باسنت شه یه موقع گم شدی واسه تشخیص هویت ازش استفاده کنیم 

 رفتم مغازه دارو سوسک کش خریدم . میگم بریزم زمین اینو؟ 

یارو میگه: پَـــ نَ پَـــ صبح ظهر شب با یه لیوان آب بده سوسکه بخوره 

دارم فیلم میبینم ... زنه توش بیکینی پوشیده...

مامانم اومده میگه فیلم خارجیه؟

پَـــ نَ پَـــ مختار نامست یه چند قسمتش تو سواحل انتالیا فیلمبرداری شده 

 دارم سبزی خورد می کنم ... دستم بریده ... میگم مامان چسب داری؟

میگه دستتو بریدی؟!

پَـــ نَ پَــــ می خوام کارم تموم شد دوباره سبزیارو بچسبونم! 

 به دوستم زنگ زدم میگم ماشینم روشن نمیشه میگه استارت میزنی روشن نمیشه؟میگم پَـــ نَ پَــــ وقتی ازش خواهش میکنم روشن نمیشه 

 

و این داستان ادامه دارد...

پَ نه پَ 11

داریم راه میریم با دوستام پام پیچ خورده،خوردم زمین میگه کمک می‌خوای؟میگم پـَـ نَ پـَـ شماها خودتونو نجات بدین من اینجا میمونم مقاومت می‌کنم بریییید برییییییید 

 دختره میگه اگه من برم خارج تو با یه دختر دیگه ای دوست میشی؟ دراز کشیده بودم لب استخر ... دوستم میگه آفتاب می گیری؟

پَـــ نَ پَـــ میرم تو اتاقم خودمو حبس می کنم رو دیوارشم می نویسم: شاید این جمعه بیاید ... شاید 

پَـــ نَ پَـــ با خورشید مسابقه گذاشتیم، هر کی دیرتر بخنده برندس 

 

رفته بودیم مکه یه پیر مرد که کاروانه ما بود مثلا میخواست سر صحبت باز کنه مخمون به کار بگیره ازم پرسید پسرم واسه زیارت خدا اومدی؟... 

  گفتم پَــ نَ پَـــ ...اومدم کارایه انتقالیه امام رضارو ردیف کنم بیاد اینجا 

 

ساعت 7 صبح داییم به گوشیم زنگ زده برداشتم میگم: بــــــــله!؟

میگه اِ خواب بودی؟

پـَـَـ نَ پـَـَــــ سر صبحی صدامو شکل داریوش کردم حال کنی!

دکتر علی شریعتی

دکتر شریعتی میگه :
ما با سه چیز خوشبخت میشم.
۱-تجربه از دیروز
۲-استفاده از امروز
۳-امید به فردا
اما ما با سه چیز زندگیمون رو نابود میکنیم
۱-حسرت ِ دیروز
۲-اتلاف ِ امروز
۳-ترس از فردای ِنیومده!

وهمچنین یه جای دیگه میگه:

انسان بودن یعنی اینکه وقتی باکسی مشتاقانه کوهی را بالارفتی،
اما روی قله احساس کردی که از او بی نیاز شده ای
یادت نرود که آن پایین چقدر به او نیاز داشتی... 

 

ممنون از زهره

تو را آرزو نخواهم کرد

 

 

تو را آرزو نخواهم کرد، هیچ وقت!....................

تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که.................


خودت بیایی،..........................

                                    با دل خود، ....................

                                                                         نه با آرزوی من 

 

با تشکر از شادی

فردا...

 

 

فردا اگر از راه نمی آمد 

من تا ابد کنار تو می ماندم 

من تا ابد ترانه عشقم را 

در آفتاب عشق تو میخواندم

هوشمندانه احمق باشید!

ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد.
مردم با نیرنگی ، حماقت او را دست می انداختند. دو سکه (یکی طلا و دیگری نقره) به او نشان می دادند ؛ اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد!
این داستان را در تمام منطقه پخش شد. هر روز، گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او شان می دادند و ملانصرالین همشه سکه نقره را انتخاب می کرد.
تا این که مرد مهربانی از دیدن این صحنه ناراحت شد... در گوشه ی میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند، سکه طلا را بردار! این جوری هم پول بیشتری گیرت می آید و هم دیگر دستت نمی اندازند.
ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست. اما اگر سکه طلا را بردارم ، دیگر پول به من نمی دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آنهایم . شما


نمی دانید تا به حال با این کلک چه قدر پول گیر آورده ام!

نتیجه:


"اگر کاری که می کنی هوشمندانه باشد ، هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند..." 

 

با تشکر از شقایق مدیر محترم بولاگ   

http://bikaranegi.blogsky.com/

چند طنز کوچیک از رو بی کاری

حکایت موسی به زبان لُری: وچون موسی در گریز از فرعون به نیل رسید خداوند فرمود موسا واسا. اما موسا نواسا! خداوند فرمود موسا هو نیله خیلی قیله (گوده) واسا! اما موسا نواسا! و چنین بودکه نیل را فرمان آمد ای نیل تو واسا موسا لره وانیسه!! 

 

برادران یوسف را پرسیدند زمانی که یوسف را در چاه انداختیت چه گفت؟گفتند:گفت شلپ!!! 

 

از نبودنت...

 

 

گاهی آنقدر دلم پر میشود

که حتی زمزمه ی نامت

بغض همیشگی ام را میشکند

گاهی دلم آنقدر پر میشود

که خاطرات تورا در آغوش می گیرم

و چشمانم هی خیس میشوند...

از نبودنت... 

 

با تشکر از شادی مدیریت محترم وبلاگ www.shadi-shadi.blogsky.com