یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم
یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم

پَ نه پَ 13(منظومه پَ نه پَ)

 وای عجب شهری، عجب آدم‌کشی
پـَــ نــه پـَــ ماییم و صدها دل‌خوشی

پســرانش جملگی فاســد شدند...
پـَــ نــه پـَــ در کار حق وارد شدند...

دختــران اینجا دمـا‌دم عاشـــق‌انــــد
پـَــ نــه پـَــ دنبال درس و کوشش‌اند

پــهلوانــان وطــن را می‌کــُـشنــد...
پـَــ نــه پـَــ حلوا و حلوا می‌کننـد...

مجرم و دزد و فــــراری گشتــه‌ایـــم..
پـَــ نــه پـَــ با حوریان بنشسته‌ایم..

سهم معشوقــانِ اینجـا شد اسیــــد..
پـَــ نــه پـَــ شهزاده با اَسبش رسید..

محض خنده بوده این شعرم همین..
پـَــ نــه پـَــ پاشو بریم زندان اویـن...

 


با تشکر از امیر عزیز

لیلی تشنه تر شد

لیلی گفت: امانتی ات زیادی داغ است. زیادی تند است.
خاکستر لیلی هم دارد می سوزد، امانتی ات را پس می گیری؟
خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم، خاکسترت را پس می گیرم.
لیلی گفت: کاش مادر می شدم، مجنون بچه اش را بغل می کرد.
خدا گفت: مادری بهانه عشق است، بهانه سوختن؛ تو بی بهانه عاشقی، تو بی بهانه می سوزی.
لیلی گفت: دلم زندگی می خواهد، ساده، بی تاب، بی تب.
خدا گفت: اما من تب و تابم، بی من می میری...
لیلی گفت: پایان قصه ام زیادی غم انگیز است، مرگ من، مرگ مجنون،
پایان قصه ام را عوض می کنی؟

خدا گفت: پایان قصه ات اشک است. اشک دریاست؛
دریا تشنگی است و من آبم، تشنگی و آب. پایانی از این قشنگتر بلدی؟
لیلی گریه کرد. لیلی تشنه تر شد.
خدا خندید 

 

با تشکر از زهره عزیز

وفای عشق...

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد ...درراه بایک ماشین تصادف کرد واسیب دید عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب ندیده.

پیرمرد غمگین شد گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند پیرمرد گفت همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود! پرستاری به او گفت خودمان به او خبر میدهیم.پیرمرد با اندوه گفت خیلی متاسفم او آلزایمر دارد.چیزی را متوجه نخواهد شد!حتی مرا هم نمیشناسد!

پرستار با حیرت گفت وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟پیرمرد با صدایی گرفته به آرامی گفت اما من که میدانم او چه کسی است..... 

 

ممنونم از شقایق

یه دوست دخترم نداریم بهمون بگه:دوست دارم. مام بهش بگیم:مرسی.......کلا از زندگی سیر شه

یه دوست دخترم نداریم دختر علی دایی باشه حتی! حوصلمون سر میره با باباش حرف بزنیم بخندیم :دی

یه دوست دخترم نداریم که بعد کم کم بشن دو تا، سه تا،  n تا حتی!

یه دوست دخترم نداریم مث فرنود ، راست گو باشه
 

فکر نکنم کسی باشه که ماجرای فرنود و برنامه رنگین کمون رو ندونه(به هر حال هرکی نمی دونم یه سرج توو گوگل بکنه میفهمه)

یه دوست دخترم نداریم تو آب بازی شوخی شوخی غرقش کنیم

یه دوست دخترم نداریم رو صورتش اسید بریزیم از قصاص بگذره باشگاه راه اهن براش مراسم بگیره علی دایی رو ببینه

یهو دیدی مخ علی دایی رو زد!!!! 

 

(با احترام به امنه بهرامی و روح بزرگش و کار بزرگی که انجام داد هر چند به نظر من حق مجید قصاص بود!)

استکان: سرگذشت جالب یک اشتباه

s.jpg 

در پس اکثر لغات و اسم ها فلسفه ی جالبی نهفته است.
چرا "استکان"؟؟

در زمان‌های قدیم هنگامیکه هندوها با کشورهای عربی مراوده تجاری داشتند برای نوشیدن چای به همراه خود پیاله‌هایی را به این کشورها خصوصا عراق و شام قدیم آوردند که در آن کشورها به بیاله معروف شد.پس از آن اروپاییانی که برای تجارت به کشورهای عربی سفر میکردند چون در کشورشان از فنجان برای نوشیدن چای یا قهوه استفاده میکردند هنگام بازگشت به کشورشان این پیاله‌ها را به عنوان یادگاری میبردند و آن را East Tea Can می نامیدند. " ظرف چای شرقی" به تدریج این کلمه به کشورهای شرقی بازگشت و در آنجا متداول شد. 
 
با تشکر از امیر 
باز هم امیر زحمت این مطلب رو کشید