یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم
یه خاطره از فردا

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم

وفای عشق...

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد ...درراه بایک ماشین تصادف کرد واسیب دید عابرانی که رد میشدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب ندیده.

پیرمرد غمگین شد گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند پیرمرد گفت همسرم در خانه سالمندان است.هر روز صبح به آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود! پرستاری به او گفت خودمان به او خبر میدهیم.پیرمرد با اندوه گفت خیلی متاسفم او آلزایمر دارد.چیزی را متوجه نخواهد شد!حتی مرا هم نمیشناسد!

پرستار با حیرت گفت وقتی که نمیداند شما چه کسی هستید چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید؟پیرمرد با صدایی گرفته به آرامی گفت اما من که میدانم او چه کسی است..... 

 

ممنونم از شقایق

نظرات 3 + ارسال نظر
شقایق جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:36 http://bikaranegi.blogsky.com

به به......................
خداییش ته عشقولانگی بود حال کردم
منم از شقایق خانوم ممنونم

شقایق جدیدنا شیطون شدیا...

محدثه شنبه 5 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 16:00 http://mody.blogsky.com

مردم شانس دارن دیگه

زهره دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:29

وقتی میگن کلا همه مردا نامردن یعنی همین رفته زنشوگذاشته خانه سالمندان اون وقت حالا فکراینه که صبحانه بااون بخوره!!!!!!!!!!!!!!!خداییش آخرتناقض بود!!!!!!!!!!!!!!

نه
شاید بنده خدا مشکل مالی داشته
از کجا میدونی؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد