داریم راه میریم با دوستام پام پیچ خورده،خوردم زمین میگه کمک میخوای؟میگم پـَـ نَ پـَـ شماها خودتونو نجات بدین من اینجا میمونم مقاومت میکنم بریییید برییییییید
دختره میگه اگه من برم خارج تو با یه دختر دیگه ای دوست میشی؟ دراز کشیده بودم لب استخر ... دوستم میگه آفتاب می گیری؟
پَـــ نَ پَـــ میرم تو اتاقم خودمو حبس می کنم رو دیوارشم می نویسم: شاید این جمعه بیاید ... شاید
پَـــ نَ پَـــ با خورشید مسابقه گذاشتیم، هر کی دیرتر بخنده برندس
رفته بودیم مکه یه پیر مرد که کاروانه ما بود مثلا میخواست سر صحبت باز کنه مخمون به کار بگیره ازم پرسید پسرم واسه زیارت خدا اومدی؟...
گفتم پَــ نَ پَـــ ...اومدم کارایه انتقالیه امام رضارو ردیف کنم بیاد اینجا
ساعت 7 صبح داییم به گوشیم زنگ زده برداشتم میگم: بــــــــله!؟
میگه اِ خواب بودی؟
پـَـَـ نَ پـَـَــــ سر صبحی صدامو شکل داریوش کردم حال کنی!